به قلم: عباس روزبهانی
سازاق / علیرضا سلمانپور
فیلمی داستانی با تصاویری چشمنواز که با یک زوج پیر در جادهای همراه شده است با نمایی لانگ شات آغاز میشود و وانتی را که این زوج در آن نشستهاند را دنبال میکند. به مرور که با فیلم جلو میرویم متوجه میشویم که آنها پدر و مادر تنها فرزندی هستند که حدود سی سال است که به جبهه رفته و برنگشته. آنها که به تازگی مطمئن از به شهادت رسیدن تک پسرشان شدهاند در حالی که گوسفندی برای قربانی کردن جلوی پیکر او خریدهاند به استقبالش عازم سفر هستند که در بین راه جوانی سرباز را سوار ماشینشان میکنند تا به مقصد برسانند.
هرچند موضوعی را که فیلمساز برگزیده نو و تازه نیست اما این مانع از ارتباط برقرار کردن با فیلم نمیشود بلکه بیننده را تا پایان با خود پیش میبرد. انتخاب بازیگران درست است و بازی آنها نسبتاً خوب، قابل قبول و باورپذیر است. فیلم در یک فضای سرد روایت میشود اما گرمای وجود این کاراکترها نمیگذارد که فیلم کسل کننده و بیروح باشد. فیلم سازاق اگر به لحاظ روایت، از پرداخت بهروزتر و مدرن سینمایی بهره میبرد میتوانست به یک فیلم خوب و خوشساختتر تبدیل شود. دیالوگهای شخصیتهای فیلم در برخی موارد به گونهای است که انگار در دهان آنها گذاشته شده تا صرفاً گفته شوند تا اطلاعاتی به بیننده داده شود و به همین دلیل از سینمایی بودن فیلم در برخی لحظات میکاهد و حضور و تسلط کارگردان را در لابلای فیلم به رخ میکشد.
تماشاچی / شیدا کاشی
این انیمیشن، با نگاهی به رمان «خنده و فراموشی» اثر میلان کوندرا که در تیتراژ ابتدایی فیلم به آن اشاره میشود، داستان شخصی است که در کشورش انقلابی در حال رخ دادن است و او در مواجهه با این انقلاب فقط یک تماشاچی است. عنوان این انیمیشن نیز مستقیماً اشاره و تأکیدی است بر همین موضوع. انیمیشن «تماشاچی»، به لحاظ تکنیکی از حد و اندازه خوبی برخوردار است و کاملاً مشخص است که تولید طاقتفرسا و پر زحمتی داشته است و از نظر فرم و اجرا تلاش و هنر کارگردان و گروهش در کل فیلم به خوبی نمایان است. اما ضعف عمده فیلم به فیلمنامه و شخصیتپردازی آن برمیگردد که باعث شده به جای آنکه فیلم به جلو برود، درجا بزند. به این معنا که خود نویسنده و کارگردان این انیمیشن نیز برای روایت داستانش، همچون یک تماشاچی عمل کرده است و به جای آنکه درامی خلق کند که در لایه زیرین این درام، مفاهیم مد نظر خود و یا مفاهیم برگرفته از رمان را از طریق رفتار و کردار کاراکتر فیلمش بیان کند، اسیر ارائه مفاهیم شده که از ابتدا تا انتها دست و پای شخصیت انیمیشن را بسته است. رمان «خنده و فراموشی» به بررسی فراموشی در تاریخ، سیاست و به طور کلی زندگی میپردازد. ستیز با قدرت به نوعی ستیز حافظه با فراموشی است. این رمان با درونمایه اعتراض به اعمال قدرت شورویها در چکسلواکی است که میلان کوندرا به وقایع و مشکلات مردم کشورش یعنی جمهوری چک و مخالفتهایی که آنها با شوروی داشتند میپردازد و در اینجا کارگردان انیمیشن «تماشاچی» فراتر رفته و علاوه بر ارائه این مفاهیم که به خوبی برای مخاطب القا میشود به تکافتادگی افراد فعال در یک حزب یا گروهکهای سیاسی پس از توفیق یا شکست آن احزاب میپردازد که چیزی جز انزوا و طردشدگی برایشان به همراه ندارد. سازنده این انیمیشن با آنکه نیمنگاهی به رمان «خنده و فراموشی» دارد اما ذهنیات و دغدغههای خود را با موفقیت به تصویر میکشد.
آخر هفته / وحید بمانی
یک فیلم داستانی که مستندگونه شروع میشود و هرچه پیش میرود داستانی بودنش بیشتر به چشم میآید که همین یکدست نبودنش به لحاظ ساختاری میتواند از ایرادات این فیلم به حساب آید. آخر هفته، چه در محتوا و چه در فرم یک فیلم ساده است که البته این سادگی به معنای سهل و آسان بودن فیلم نیست. «آخر هفته» فیلمی تأثیرگذار است که بعد از به اتمام رسیدنش بیننده را رها نمیکند و این تأثیرگذاری در چند پلان آخر است که تماماً بروز پیدا میکند و به پلانهای به ظاهر خنثی و تهی ابتدایی فیلم نیز غنا و معنا میبخشد. مردی که کارگر ساختمان است بعد از پایان کارش در آخرین روز هفته به همراه پسرش به شهر بازی میروند. شب میشود و در حالیکه روی نیمکت یک پارک نشستهاند ساندویچشان را میخورند سپس پسر از پدرش جدا میشود و نزد مادرش میرود. این ماجرای آخر هفتههایی نه چندان خوشایند است که پسربچهای که فرزند طلاق است با پدرش میگذراند. فیلمساز میتوانست با انتخاب پسربچهای متناسبتر با حال و هوای فیلمش و یا شخصیتپردازی مناسبتری برای همین پسربچه، ارزش والاتری به فیلم خود بدهد چرا که شخصیتپردازی پسربچه نیاز به کار بیشتری میطلبد که در فیلمنامه قدرت لازم را به دست نیاورده است تا بتواند در اجرا نمود پیدا کند. مشکل صدابرداری هم از نکات دیگر فیلم است، صدای کاراکترها به قدری ضعیف است که آمبیانس محیط بر آنها سوار است. البته همین با وضوح شنیده نشدن دیالوگها میتوانست به لحاظ معنایی و حتی ساختاری یکی از نکات مثبت فیلم تلقی گردد به شرطی که هوشمندانه باشد نه یک ضعف تکنیکی و تولیدی.
آخرین نامهها / نیلس کلاوس
در ۱۶ آوریل ۲۰۱۴، یک کشتی مسافربری در مسیر «اینچه اون» به جزیره «جه جو» در کره غرق شد. در این واقعه دلخراش ۳۰۴ نفر از ۴۷۶ مسافر و خدمه این شناور جان باختند. این فیلم به ۸ خانواده که عزیزانشان را در آن روز از دست دادند، میپردازد و جای خالی آنان را از لحاظ فیزیکی و عاطفی پس از این تراژدی به تصویر میکشد. فیلمساز سعی کرده یک ساختار غیر متعارف را برای این موضوع برگزیند یک فیلم به ظاهر شاعرانه را خلق میکند که هرچند توفیق نسبی را از بابت فرم کسب میکند اما در سطح میماند و آن تأثیر لازم را بر روی مخاطب بر جای نمیگذارد و با به پایان رسیدن فیلم ذهن را خیلی درگیر خود نمیکند. اما نباید فراموش کرد که فیلم، به فراخور داستان تلخش با اینکه قابلیت این را دارد تا به دام احساساتگرایی بیفتد با زیرکی فیلمساز و نحوه روایتی که برگزیده به یک فیلم سانتیمانتالیسم بیخاصیت دچار نمیشود و بلعکس با حرکتهای سیال دوربین و صدای راوی مانند شخصیتهای فیلم و همچنین کنترل میمیک کاراکترهایش در لحظاتی که به دوربین نگاه میکنند و به آن خیره میشوند به خلق و ثبت احساسات و عواطف آنها از طریق یادآوری آخرین دیدار بین بازماندگان و قربانیشدهها میپردازد. جالب اینجاست که مدت زمان فیلم کلا شش دقیقه است و این تایم برای یک فیلم، مخصوصاً فیلم مستند آن هم با چنین سوژهای واقعاً کم است و شاید در نگاه اول مشکل فیلم این باشد که شش دقیقه زمان کافی و مناسبی برای پرداختن به هشت خانواده از بازماندگان قربانیان نباشد چرا که موجب نمیشود در این تایم محدود به عمق شخصیتهای فیلم نفوذ کرد. اما آنچه داستان فیلم را در همین تایم محدود سر پا نگه میدارد و فیلمساز بر آن واقف است اتفاق واحد پیش آمده برای قربانیان است که حول محور آن خانوادههایی هستند که درد و حسی مشترک دارند. ایجاز فیلم از این بابت و نوع نگاه فیلمساز به این موضوع با ساختاری که برای فیلم خود طراحی کرده قابل توجه است.
رقص با باد / قاسم شیشهگری
نکتهای که بعد از دیدن این فیلم ذهن ما را مشغول خود میکند این است که آیا این فیلم یک فیلم تجربی است یا خیر، آیا فیلم همچون عکسهایی که سوژه فیلم هستند از نگاهی تجربی برخوردار است یا نه…
از همان پلان اول، فیلم به گونهای آغاز میشود که تکلیف بیننده را روشن میکند. اینکه قرار است دقایقی را با فیلمساز به دور از همه قراردادهای آشنا در یک فیلم داستانی و یا فیلم مستند همراه باشد. فیلم تجربی «رقص با باد» نگاهی است به مجموعه عکس «رویا» اثر عکاس ایرانی «کورش ادیم». در این فیلم تصاویری جستجوگر و کاوشگرانه، مقابل چشمان ما حرکت میکنند که ذات و خود آن سوژه که تصویر به آرامی بر روی آنها حرکت میکند ثابت است و این سوژه چیزی نیست جز همان جهان فریز شده تکفریمهای مجموعه عکس «رویا». آنچه در این فیلم قابل توجه است این است که سوژه عکاسی شده، دنیایی را که حرکت و زندگی داشته را از دست داده و توسط عکاس در یک یا چند فریم عکس ثبت و ضبط شده که تا ابد محصور در قاب گردیده و ممهور شده است. اما حالا در فیلم «رقص با باد»، همین دنیای فریز شده در این عکسها توسط فیلمساز از نو به حرکت درآورده میشود یا لااقل فیلمساز تلاش دارد تا زندگی را دوباره به آن سوژه برگرداند. برای دستیابی به این مهم علاوه بر حرکات جستجوکننده دوربین با موسیقی و افکتهای صوتی که به خوبی انتخاب و به کار برده شده به نوعی زندگی و زیستن القا میگردد. ایراد عمده فیلم شاید این باشد که در اواسط فیلم نماهایی داریم که نشان میدهد که این تصاویری که در طول فیلم میبینیم، عکسهایی بیش نیستند. لو رفتن آن برای مخاطب میتوانست تا انتها به تعویق افتد و ای کاش فقط در همان پلان آخر (این نما هم از نظر تکنیکی و هم احساسی فوقالعاده است) که دوربین از پشت یک دیوار سیمانی به آرامی حرکت میکند و در فورگراند، این عکسهای آویخته شده به دیوار را نشان میدهد، آنها را شاهد بودیم.
خوابگردها / پویا نبی
یک فیلم داستانی که فیلمسازش تلاش کرده تا جهانی را به تصویر بکشد که ما به ازای آن را در دنیای واقعی شاهد نیستیم و همین مسئله موضوع را بغرنج میکند. این فیلم به طور خلاصه، ماجرای جوانی است که در عمارتی مخروبه محبوس شده، بدون اینکه بداند چطور وارد این فضا شده است. فیلم از یک شکل و شمایل خوبی برخوردار است که از طراحی صحنه، تصویربرداری و بازیها گرفته تا صداگذاری و تدوین؛ همگی یکپارچه عمل میکنند. اما همه اینها همچون کاوری هستند بر چیزی که باید باشد اما نیست. آن چیز، دنیایی است که هرچند برای ما ناشناخته است اما وقتی از مدیوم سینما به تصویر کشیده میشود باید دارای منطقی باشد هم برای فیلمساز و هم برای مخاطب یا لااقل برای شخصیتهای فیلم. پسر جوانی که سالها پیش در کودکی بر اثر حادثهای به کما رفته، با دختری که تلاش میکند تا او را از شر این دنیای کابوسوار خلاص کند روبرو میشود. این کار همیشگی دختر است که به ذهن و درون آن پسر جوان نفوذ میکند تا بلکه او را نجات دهد، پسر از موضوع اطلاع ندارد اما دختر سعی میکند که به یاد او بیاورد که چه اتفاقی افتاده است. سالها پیش وقتی که این پسر و دختر کودکی بیش نبودهاند با یکدیگر از روی کنجکاوی کودکانه پا به مکانی مخوف میگذارند و در زیرزمین آن خانه پسربچه به پشت زمین میخورد که منجر به کما رفتنش میشود. یکی از نکات مثبت فیلم این است که ما همه این اتفاقات داستان را در همین جهان آشفته و پریشان پسر جوان در کما رفته میبینیم و هیچگاه در طول فیلم از بیرون یا به عبارتی از دنیای واقعی، او و اتفاقات پیش آمده را نمیبینیم. این ساختار روایی که فیلمساز برگزیده آنرا از فیلمهای دیگری از این قبیل که به این موضوع پرداختهاند متفاوت میکند.